۱۳۸۹ فروردین ۲۶, پنجشنبه

مرد بيچاره

چقدر دلم براي کفاشيان سوخت،مخصوصا وقتي دوربين از زاويه کناري ور رفتنش با لبه ميز رو نشون ميداد،وقتي با التماس به فردوسي پور ميگفت که دروغ نميگه،وقتي خنده رو لباش خشک شده بود و ديگه حتي نميتونست از اون شوخي هاي بي مزه کنه،بيچاره زن و بچش،کفاشيان اون شب خـــورد شد به قيمت به قول خودش پنهان کاري براي چهار تا مادر قحبه ي ديگه ،چقدر دلم براي کفاشيان سوخت

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر