۱۳۸۹ فروردین ۱۰, سه‌شنبه

اي کيو

چشماش رو بست و فکر کرد
سرش رو ماليد و فـــــکر کرد
هـــــي ماليد و هـــي فکر کرد
آهي کشيد و آبش اومد...!!!

۱۳۸۹ فروردین ۶, جمعه

شروع

مسعود بهنود:آقاي گلستان شما اگه قرار باشه زندگيه خودتونو شروع بکنيد از کجا شروع ميکنيد؟
ابراهيم گلستان:از اينکه پدرم با مادرم بخوابه؛
مسعود بهنود:خب،نه اينم يه شروعيست البته...!!!

۱۳۸۹ فروردین ۴, چهارشنبه

خدا به دور...!!!

سیروس مقدم برای انجام پروژه مشترک با فارسی1 اعلام آمادگی کرد...!!!

۱۳۸۹ فروردین ۳, سه‌شنبه

حالم از جماعت نو نوار روزهاي عيد بهم ميخوره...!!!

شيريني خامه اي

چه شيرين مي شود اگر "نون" را از آقا بگيريد...!!!

۱۳۸۹ فروردین ۲, دوشنبه

عيدانه

خدا خسته بود؛
از بزرگ بودن و اينکه همه براي عيد ديدني ميومدن پيشش کلافه شده بود
حالش از روبوسي کردن به هم ميخورد
فقط ميخواست تنها باشه...!!!
پ.ن:خدا کلي تو دلش از خودش تشکر کرد که سيد نبود؛
طاقت عيد غدير رو ديگه نداشت.

۱۳۸۹ فروردین ۱, یکشنبه

بي آبي

خدا در دستشويي نشسته بود و فکر ميکرد
که ناگهان آب قطع شد؛
درمانده بود و به زمين و زمان و جبرئيل که به ماموريت رفته بود ناسزا ميگفت
مانده بود با يک وجب ته مانده آبِ آفتابه چه کند...!!!

۱۳۸۸ اسفند ۲۹, شنبه

مزيت فرهنگيِ پورنوگرافي...!!!

از بی خوابی و پورنو گردي خسته شدم،
براي خودم يه وبلاگ ساختم...!!!