۱۳۸۹ فروردین ۲, دوشنبه

عيدانه

خدا خسته بود؛
از بزرگ بودن و اينکه همه براي عيد ديدني ميومدن پيشش کلافه شده بود
حالش از روبوسي کردن به هم ميخورد
فقط ميخواست تنها باشه...!!!
پ.ن:خدا کلي تو دلش از خودش تشکر کرد که سيد نبود؛
طاقت عيد غدير رو ديگه نداشت.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر